روز آنلاین - RoozOnline.net

نخستین زن نویسنده خاطرات فوتبال

«آذر و امجدیه» نوشته ویدا مشایخی، فقط اولین کتابی نیست که یک نویسنده زن درباره فوتبال نوشته و در ایران منتشر شده، بلکه حتی جزو اولین خاطراتی است که در این حوزه در ایران چاپ شده. ویدا مشایخی، خواهر زنده‌یاد جمشید مشایخی، بازیگر بزرگ سینما و تلویزیون، است. نام او را در کتاب «جمشید مشایخی» (در گفت‌وگو با زاون قوکاسیان و ویدا مشایخی) هم می‌بینید؛ کتابی که سال گذشته از سوی انتشارات مرغابی منتشر شد. ویدا مشایخی متولد 1327 در تهران است و از ابتدای دهه 60 در وین زندگی‌می‌کند. آثار مختلفی هم تالیف کرده که بیشتر آنها به حوزه ادبیات کودک برمی‌گردد و اثری با عنوان «کتابشناسی موسیقی» که پایان‌نامه دوره فوق لیسانسش بوده. چندین فیلمنامه هم ترجمه کرده که از مهم‌ترین‌شان می‌توان به «رفقای خوب» اشاره کرد. اما همچنان مهم‌ترین کتابش، «آذر و امجدیه» است که در سال 86 توسط انتشارات «خجسته» چاپ شد و هنوز هم در بازار کتاب ایران موجود است. ضمن اینکه فایل صوتی کتاب با صدای آناهیتا مشایخی (از خویشاوندانش) هم در فضای مجازی قابل دسترسی است.

ویدا و آذر

جالب است بدانید کتاب «آذر و امجدیه»، قبل از تمام حاشیه‌هایی که برای ورود زنان به استادیوم‌ها در ایران پیش آمد، مجوز گرفته و چاپ شده بود. ضمن اینکه باید دقت داشته باشید افرادی نظیر ویدا مشایخی که خاطرات دراماتیک‌شان را از تماشای فوتبال نوشته‌اند، حتی در بین مردان هم بسیار اندک‌اند. در واقع غیر از حمیدرضا صدر، شاید فرد دیگری نباشد که به شکل رسمی کتابی در این حوزه منتشر کرده باشد. او در کتاب «آذر و امجدیه» به شکلی ساده و صمیمانه درباره زندگی‌اش می‌نویسد تا برسد به معرفی آذر: «دختری که در ایستگاه اتوبوس دیده بودم، وارد کلاس شد و کنار من نشست. نگاه دوستانه‌ای به من کرد، من هم به او لبخند زدم. اسم و فامیلم را گفتم. او هم خودش را آذر معرفی کرد. گفت اسم کوچکش پریوش است ولی دوست دارد به نام فامیلش خوانده شود.» (ص 17) از این به بعد است که نویسنده به روایت تماشای فوتبال همراه با دوستش می‌رسد: «مسابقات مقدماتی فوتبال برای المپیک 1964 شروع شده بود و ایران و پاکستان و عراق و هند در یک گروه قرار داشتند. مسابقه آن روز، اولین بازی گروه بود. از زمانی که مسابقه‌ای را در امجدیه تماشا کردم، سال‌ها می‌گذشت. بازی دوستانه‌ای بین تیم‌های ملی ایران و هند بود… قبل از شروع بازی، راج کاپور، هنرپیشه معروف هندی که برای تماشای بازی، تیم هند را همراهی می‌کرد، به تقاضای مردم به جایگاه رفت و آواز «آواره» را که در فیلمی به همین نام خوانده بود، با صدای نخراشیده‌ای خواند.» (ص 23) در کنار این روایت البته نویسنده به عشق معصومانه خودش در ایام نوجوانی هم اشاراتی دارد که همچنان با صحنه‌هایی از فوتبال‌دوستی او درهم‌تنیده: «آیا آلبرت از دختر اهل ورزش خوشش می‌آید یا نه. آلبرت با قیافه‌ای که آثار تعجب و خنده در آن محسوس بود، گازی به ساندویچ زد و پرسید: اوزه بیو را می‌شناسی؟ گفتم: بازیکن تیم بنفیکای پرتغال است. چنان خنده‌ای کرد که فکر کردم الان غذا به گلویش می‌پرد و خفه می‌شود. نمی‌دانستم خنده‌اش را به حساب مثبت بگذارم یا منفی. من که منتظر فرصت بودم تا تمام معلوماتم را در مورد فوتبال نمایش بدهم با آب‌وتاب از بازی‌های باشگاه‌های اروپا و شانس پیروزی «اینترمیلان»، دادِ سخن دادم. آلبرت ضمن شنیدن حرف‌های من گاهی به مهرداد نگاه می‌کرد و با تحسین سرش را تکان می‌داد.» (ص 114) بعد از آن او در ادامه سرنوشت آلبرت، مهرداد و دوست صمیمی‌اش آذر را توضیح می‌دهد و سرآخر با روایتی تلخ می‌رسد به داستان زندگی آدم‌هایی که تغییر کردند؛ نه فقط آدم‌ها، بلکه استادیوم‌ها، فوتبال و فوتبالیست‌هایی که تغییر کردند.

منبع: شهروندآنلاین