پیش گام ها و پس گام ها

فرامرز حیدریان

 

«…. هر کدام از عناصر کُهنی که سازنده فرهنگ غرب بودند، دستخوش دگردیسی بنیانی و ساختاری شدند؛ آنهم به این طریق که با عناصر دیگر، ادغام و درهم آمیختند. آنچه در پروسه آمیزش، شگفت‌انگیز جلوه می‌کند، این است که عناصر ازهم‌گریز و متعارض توانستند در بینشی هم‌خوان و منحصر به فرد همبسته شوند. فرهنگ سامی، هیچگاه به فلسفه یونان و حقوق رم باستان، اعتباری نداد. فرهنگ یونان نیز هیچگاه به فرهنگ سامی و حقوق رم باستان یا الاهیات یهودی، اعتباری نداد. فرهنگ رم باستان نیز به الاهیات یهودی و بخشی عظیم از فلسفه یونان، اعتباری نداد. ولی به‌رغم این تعارض و ازهم‌گریزی، جوامع غربی توانستند در قرن یازده و اوایل قرن دوازدهم میلادی، هر سه عنصر ازهم‌گریز و متعارض را به‌هم بپیوندانند و تک تک آنها را متحوّل کنند و راهی نو را برای انسانها بیافرینند.»
[Law and Revolution; The Formation of the Western Legal Tradition- Harold J. Bermann (1918-2007), Harvard University Press, 1985, P. 27]

 

من با ایمان کور آوردن به بینشی، جهان‌نگریی، ایدئولوژیی، مذهب و دینی و اعتقاداتی که بخواهند گرداگردم چهار دیواری به‌سان زندان بسازند و روح و مغز و روان مرا در بند کنند و از پویایی و انعطاف پذیری‌ام جلوگیری کنند، خواسته و ناخواسته، فاجعه و جهنّمی را برپا خواهم کرد که نه تنها خودم در آن سوخته و کفته و پرپر خواهم شد؛ بلکه هستی و نیستی پیرامونیانم را نیز نابود خواهم کرد. نگرش‌های ما از هر خاستگاهی که انگیخته و پرورده و در ذهنیّت ما ته‌نشین شده و پیه‌سوزی فرا راهمان باشند، «دانش مطلق و بی‌چون و چرا» نیستند؛ بلکه شناخت‌هایی آمیخته به سایه روشن‌های خاکستری و لایه‌های معمّایی هستند که کوشش برای کشف و شناخت آنها به گشوده فکری و تامّلات و سنجشگری پی در پی منوط است.

تجربه بی‌واسطه و عریان به ما می‌آموزد که مرز صحت و سقم شناخت‌های‌مان تا کجاست. در دامنه‌هایی که تصوّرات ما و کنشهای ما به نتایج خلاف و حتّا متناقض تصوّرات‌مان و چه بسا مخرّب اهداف‌مان مختوم می‌شوند، باید ایستاد و به چالش‌گری از بهر شناخت دقیق و ردّیابی علّت خطاها کوشش کرد و سپس به استخراج طلای ناب شناخت از میان سرند کردن خروارها خاک کنش‌ها و واکنش‌ها و اعتقادات و نظرات و شنیده‌ها و خوانده‌ها و دیده‌ها و تصوّرات و احتمالات و فرضیّه‌ها همّت کرد. آنچه را ما در بطن دیدگاه‌های خود، صحیح و منطقی و چه بسا مُحقّ می‌دانیم، می‌تواند از چشم اندازهای دیگران، ضدّ حق و نامنطقی و به شدّت خطاآمیز باشد. تغییر و جابجایی چشم‌اندازها و در پوست دیگری رفتن و از طریق چشمان دیگران به پدیده‌ها نگریستن، راه را برای شناخت بایسته و دقیق از موضوع مشاجره، هموارتر و محاسبه پذیرتر می‌کند. در ادغام رنگها می‌توان به رنگین کمانی شگفت‌انگیز دست یافت؛ طوری که کاربست آنها به آفرینش زیباترین فرشها و ادغام‌های کارساز بیانجامد.

در عرصه کشورداری، تلاش برای به سوی همدیگر رفتن، باخت و کرنش و تسلیم اراده دیگری شدن نیست؛ بلکه هنر گشوده فکری و درایت عمیق و حسّ مسئولیّت و دلیر بودن در پاسخوری برای اقدام‌های بایسته است. آنچه هر کنشگر را در فروزه‌هایش برجسته و لایق و ستودنی می‌کند، هنر پیشگامی از سمت و سوی گستره مخالفین به طرف همپا شدن در میدان پسگام‌نشینی مقتدرین است که گام به گام، هر دو کفّه ترازوی ستیز و مدارا را به تعادلی شایسته سوق می‌دهد تا بتوان از سقوط ملّتی در قعر پرتگاه حوادث و رویدادهای تاریخی پیش‌گیری کرد. اگر پیشگامی‌های مخالفین و پسگامی‌های مقتدرین به گرهگاه تحوّلی راهگشا و پدیدار شدن «آزادی‌های فردی و اجتماعی» نیانجامد، عواقب خیره‌سری‌های قدرت‌پرستی و سماجت‌های عقیدتی به نابودی هر دو جناح مختوم خواهد شد و مردم در قعر فلاکت‌ها محکوم خواهند ماند.

 

۱- ارزیابی امکانهای دم دست برای شالوده‌ریزی باهمستان آرزویی

هدف را نباید آنقدر از دایره دید و زوایای محاسبه دور گذاشت؛ زیرا برآورد توانایی‌ها و امکانهای مقطعی را از حالت واقعی به خیالات فرضی درمی‌غلتاند و نتایجی را به بار نمی‌‌آورد؛ سوای اتلاف امکان‌ها و از دست دادن زمان و مُسبّب انباشت دشواری‌ها و فلاکت‌ها بر روی همدیگر شدن. اگر حلّ و فصل هر مسئله‌ای در همان دامنه ایجاد و مطرح شدنش اجرا و انجام شود، جامعه در چنبره مناسبات بغرنج‌زا به غُل و زنجیر اسیر نخواهد شد؛ طوری که لازمه آزاد و رها شدن از بندهایش به انقلاب‌ها و طغیان‌های سرسام‌آور منوط باشد. هر مُعضلی را باید کرانمند کرد تا بتوان از پس آن برآمد. شیب دادن مشکلات بر روی دامنه‌ای که دریایی از سختی‌ها و فلاکت‌ها را به یکباره در معرض دید مسئولان و متصدّیان بگذارد، خطر لاینحل ماندن آنها را مضاعف می‌کند. اگر باشندگان و نمایندگان مطلوب هر استانی در حلّ و فصل مسائل باهم‌زیستی، آگاهانه و با عزمی قاطع، همّت و رایزنی کنند، آنگاه به مجلسی فراسوی واحد زیستی خود محتاج نخواهند بود تا مشکلات‌شان را در یک سیر قمری و زمان‌بر راکد بگذارند. هر چقدر مردم بیاموزند که رسیدگی به مسائل و دردها و خواسته‌ها و نیازها ی خود را به امکانهای دم دست منوط و ملزم کنند، به همان میزان بر روند چیره شدن بر کوهی از مُعضلات تلنبار شده کمک می‌کنند. مکانی را که از چهار گوشه‌اش لایروبی کنند، در کوتاهترین فرصت ممکن به نتیجه دلخواه دست خواهد یافت. قرن‌هاست که حلّ مُعضلات مردم ایران به مجالسی حواله داده می‌شوند که نمایندگان‌شان در خواب اصحاب کهفی فرو رفته‌اند. به همین دلیل نیز برای مردم عاصی شده از مصیبتها و رنج‌های زندگی، تنها راه باقیمانده به منظور چیره شدن بر کوه فلاکتها، انقلاب است.

۲- گرداب آزخواهی

به تبهکاران و مستبدین و دیکتاتورها باید حقیقت را بدون هیچ پرخاش و خشم و بدزبانی گفت. به مقتدرینی که «شرم» را از وجودشان بریده و به دور انداخته‌اند و فقط در جوشن ماشین سرکوب و آمریّت‌های روان‌پریش سنگر گرفته‌اند، هیچگاه و هرگز نباید فرصت دوام و تداوم حکمرانی داد. به مقتدرینی که با زبان خوش و منطقی مستدل از مواضع به غایت بلاهت‌آمیز و جاه طلبانه و قدرت‌پرستی واپس نمی‌نشینند، نمی‌‌توان درس پند و عبرت درگذشتگان و عواقب مجازات و خط و نشان‌های هُشداری داد؛ زیرا انسان تبهکار و مُستبد و دیکتاتور مآب در گرداب سوائق جاه‌طلبی‌ها و لذایذ ناشی از قدرتمندی، آنچنان حسّ رضایت و ترضیه شهوانی دارد که هر گونه برهانی به مغز و قلبش کارگذار نیست. انسانی که اسیر و برده سوائق خود شد، فقط با افتادن از اریکه اقتدارطلبی می‌تواند از اهرم‌های سوائق افسارگسیخته، آزاد و انسانی طبیعی شود. «فرو نشستن پیکان برساخته از درخت گز در چشم آزخواهی [داستان رستم و اسفندیار در شاهنامه]»، راهیست به سوی بینا شدن بر واقعیّتهای اجتماع و زندگی.

۳- گذشته، بزرگترین سدّ صعب‌العبور به سوی آینده است

خرافه‌ای که قرن‌ها و دهه‌هاست کثیری از ایرانیان را فریب داده است، مسئله «چراغ راه آینده بودنِ» گذشته‌هاست. «گذشته هرگز، چراغ راه آینده نیست».  اگر تصوّر می‌کنیم که رویدادها و کشمکش‌ها و جنگ و گریزها و آخر و عاقبت و سرنوشت دبدبه‌ها و کبکبه‌های مقامداران و صدر نشینها و زمامداران و سلاطین و قدرتمداران بر گذشته به زمامداران کنونی و آینده، «درس عبرت» خواهند داد، آب در‌هاون کوبیده‌ایم؛ زیرا برای فهم تاریخ  مناسبات درگذشتگان و شناخت انسان در ماهیّت غرایز و سوائقش، سخت در خطا هستیم. هر انسانی به تار و پود سوائقش میخکوب است و محدود و مقیّد به زمان و مکان. فقط موقعیّتها و فرصتها هستند که سوائق انسانها را بیدار و فعّال می‌کنند.

اینکه انسان در کشمکش سوائق فردی‌اش به کدام پرنسیپها تکیه کند و بر خویشتن فرمانفرمایی به این بازبسته است که میزان آگاهی و فهم و شعور فرد فرد انسانها  چقدر است و شناخت و پرورش و آموزش آنها از چه منابعی آبشخور خود را کسب کرده‌اند و چگونه در کنش‌ها و واکنش‌های مختلف در مقابل موقعیت‌ها و فرصت‌ها اقدام می‌کنند. گذشته‌ها به هیچکس درس عبرت نمی‌‌دهند؛ بلکه انسانها را شکّاک و محافظه کار و مسئولیّت گریز و چه بسا به شدّت مکّار و رند زرنگ با چهره‌های فریبنده بار آورند. گذشته‌هایی را که نتوان به کمک سنجشگری مستدل و ریشه‌ای و بار آور بر آن‌ها چیره شد، سدّی صعب العبور در راه آینده خواهند ساخت که نه تنها قهقرایی اجتماع را مستدام می‌کنند؛ بلکه اکنون را نیز به انجماد و انسداد خفقان آور تبدیل خواهند کرد؛ طوری که «آینده»، پیش از آنکه پدیدار شود، در دامچاله گذشته و اکنون، سقط خواهد شد.

آنچه آینده را در ایران تا امروز در تاریکی میخکوب کرده است، بار سنگین گذشته‌هایی هستند که بر دوش اکنونیان تلنبار شده‌اند و سدّی عظیم را فرا راه آن‌ها برساخته‌اند. گذشته، چراغ نیست. راه نیست. آموزشگاه عبرت نیز نیست. فقط آحادّ انسان‌ها هستند که به ذات خودشان می‌توانند «چراغ‌های اندیشنده» شوند تا در بستر واقعیّت‌های زندگی «اینجا و اکنون» به سوی آینده‌های بهتر کورمال کورمال بکوشند و راه خود را بیافرینند.

۴- دلباختگان سینه سوخته

انسانی که در دوست داشتن نتواند نتیجه شکست‌هایش را پیشاپیش تشخیص دهد و دریابد، انسانی ست که نمی‌‌داند چرا دوست می‌دارد و به چه دلیل، دوست داشتن، اینقدر دلربا و شیرین و با شکوه است و کفّاره‌ها دارد. شکست در دوست داشتن ملّتی که حکومتگران و ارگانهای تحت اختیارشان،  انسان را به پای چوبه دار و حبس و تبعید و سیاهچال شکنجه و تجاوز و هتک حیثیّت و آبرو و خورد و خمیر کردن کرامت آدمی و غارت حقوق فردی سوق می‌دهد، رسواگر بی‌محتوایی مناسبات متلاشی شده و آسیب‌های فرهنگ ملّتیست که گنجایش دوست داشتن را ندارند. اگر دلچسبی مهری که انسان به سجایا و فروزه‌ها و معرفتهای دیگران دارد، نتواند انسجام باهمستان انسان‌ها را برای استواری و کارگذاری مسئولیّت در قبال جان و زندگی و شادمانی‌های یکدیگر ترغیب و تشویق و فرمانروایانی لایق را انتخاب و کارگذار کند، اجتماع به کویری از مراودات و بده بستان‌های تصنّعی و تهوّع آور و مملوّ از وحشت‌های روحی و روانی واگردانده خواهد شد. انسانهایی که در دوست داشتن میهن و مهر به مردم از «مهرورزی»، هرگز گامی واپس نمی‌نشینند، دلباختگانی سینه سوخته‌اند که در عشق به فروزه‌های آدمی و زندگی منحصر به فرد و هرگز تکرار نشدنی دیگران، پیروزی شادی‌آفرین شکستهای خود را در نیکبختی و خوش‌زیستی و آبرو و شرافت مردم میهن، پیشاپیش می‌آفرینند. چرا کثیری از ما، برغم اینهمه بیدادگریها و ستمهای مضاعف هنوز که هنوز است، دلی برای باختن نداریم تا میهنی با مردمی عاشق پیشه و مناسباتی پر شور و حال و سرشار از دلباختگیهای افسانه‌ای بیافرینیم؟. چرا؟.

۵- بی‌اعتمادی‌ها

وقتی که من در اجتماع و میان انسانها در آنچه به ذات خودم هستم و می‌اندیشم و پدیدار میشوم بدون آنکه آزاری به دیگران برسانم، امّا از طرف دیگران – خواه حکومتگران باشند، خواه هم‌نوعانم -، مُجازات و تحقیر و محروم از حقوق انسانی‌ام می‌شوم، خود به خود به دامنه بی‌اعتمادی و بدگمانی و بددلی‌های ممتد نسبت به انسان‌های پیرامونم سوق داده خواهم شد. کسب اعتماد و دوام اعتماد به آسانی به دست نمی‌‌ آید و دیر نمی‌‌ پاید؛ مگر اینکه هر انسانی را بدانسان که هست در گوهر منحصر به فردش به رسمیّت بشناسیم و به کرامت وجودی‌اش احترام بگذاریم. آنچه از انسان‌ها، افرادی با فرهنگ می‌آفریند، تحصیلات و اوامر و قوانین و سیاهچال‌ها و زندان‌ها و مجازات‌ها و شکنجه‌ها و بدنامی‌ها و توبیخ‌ها و تبعیدها و محرومیّت‌ها و امثالهم نیستند؛ بلکه انگیخته شدن از «فروزهای بهمنشی و منحصر به فرد» آدمیست که سرمشقی برای دیگران می‌شوند تا در باره رفتار خویشتن به تامّلات خویش‌پرورده کوشا شوند. از انسانهای بی‌اعتماد به همدیگر نمی‌‌توان جامعه‌ای را آفرید که اعتماد را سر لوحه کنشهای فردی و جمعی بدانند. هیچ قانونی و جبری نمی‌‌تواند اعتماد را در مناسبات انسانها ایجاد و تضمین کند. نهال اعتماد در خاکی پرورده و شکوفا می‌شود که «انسان در عریانی روح و کلامش»، هیچگاه رانده و تحقیر و مجازات و محکوم و محروم از حقوق نشود.

۶- گزینشهای ناگزیر

در موقعیّت‌هایی که انسانها به دلیل پراکندگی امکان‌ها و پریشانی روان و طغیان فرصتهای عاجل و سرنوشت‌ساز مستاصل می‌شوند، متعاقبش برای چیره شدن بر مصیبت آزارها و رنج‌ها و سردرگریبانی‌ها مجبور می‌شوند به راهی گام گذارند که گزینش آن با رضایت خاطر نیست؛ بلکه جبر موقعیّت، آنها را به اقدام ناگزیر ترغیب می‌کند. انسانها زمانی می‌توانند بدون هیچ جبری انتخاب‌گر باشند که در موقعیّت‌های استیصالی قرار نگیرند. نیروها و گرایش‌ها و کنش‌گرانی که بدون دوراندیشی و مدّ نظر داشتن افقها و تصوّر پیامدهای احتمالی به اقدام‌ها و کنش‌ها و واکنش‌ها اقدام می‌کنند، خبر ندارند که آفرینش فضای «انتخاب آزاد» را ناممکن و محدود یا به سوی بن بستهای مهیب سوق می‌دهند. کوشش برای زایش «آزادی» در مناسبات اجتماعی و کشورداری به این منوط نیست که کنشگران در تقابل با قدرتمداران حاکم تا چه درجه‌ای و شدّت و حدّتی، موضع انکاری دارند؛ بلکه به این بازبسته است که سهم کنشگران هر گرایش و نحله و گروه و سازمان و حزب و فرقه در آفریدن «فضای انتخاب آزاد» – چه قبل از عزل مقتدران حاکم، چه بعد از خلع حاکمین – به چه میزان است و مرزهای خودشان را در قبال دیگران، چگونه مراعات و تضمین می‌کنند.

منبع: ایران امروز