مرگ یک زیبا…


شوکا حسینی


مرگ یک زیبا، مرگ یک زیبا نبود
مرگ یک زیبا، مرگ یک زیبا بود.


و تو آرمیتای زیبا که چندبار به قتل رسیده‌ای، چند بارش را من نمی‌دانم ولی می‌دانم که پیش از آن که در مترو کشته شوی، چندبار به قتل رسیده بودی و این را وقتی مطمئن شدم که آن اعلامیه‌ی خالی از شرافتی را که خانواده‌ت منتشر کردند، دیدم. حکومت و سنت و مذهب و عرف و قانون بارها کشتند تو را و هزاران دختر دیگر را هم. اما دلم برای تو بیشتر سوخت. برای تو که مردان دور و برت آن‌قدر بی‌شعور بودند که اول چهره‌ی زیبایت را پنهان کردند، بعد جانت را و بعد نامت را و تو شدی دختر و خواهر و برادرزاده و خواهرزاده و نوه‌ی فلان و بهمان کسک! انگار که نه تو خودت هم، کسی بوده‌ای یا اصلاً دختر زنی یا خواهرِ زنی یا خواهرزاده و برادرزاده‌ی زنی بوده‌ای. تو فقط یک نام بوده‌ای بی‌جسد، بی‌صورت، یک قباله‌ی نمادین سندزده‌شده به نام چند مرد!
آه آرمیتا! راستش از مادر و تمام زن‌های دور و برت، بدم می‌آید. آن‌هایی که سکوت و انفعالشان آب در آسیاب خشونت علیه زنان ریخته‌اند و می‌ریزند، همان‌ها که محافظ این خشونتند و خودشان شده‌اند اصطلاح جدیدی برای رساندن زخم‌ها و رنج‌های بیشتری بر بدن زن: خشونت زنان علیه زنان!
دخترم آرمیتای زیبا!
امروز خشم و رنجشم بسیار بسیار است. تو غریبانه‌تر غریب بوده‌ای!
مهسا (ژینا)، پدر و مادر و خاله و دایی و کس‌وکاری داشت سخت جگردار!
نیکا هم همین‌طور، سارینا هم همین‌طور، حنانه، حدیث و و و
اما تو آرمیتا آرمیتا چند بار و چند بار کشته شده‌ای…