سرگشتگی ما!


محبوبه موسوی


در هامون «آنی» هست که هر بار تماشایش میکنی تکه ای از زیست سرکوب شده روشنفکر ایرانی را در او می یابی؛ شاید بخشی از خودت را.


در جوانی، اولین بار که هامون را در سینما قدس مشهد دیدم، جوان سرگشته‌ای را دیدم که همان چیزهایی را که من دوست داشتم دوست داشت: عشق، زیبایی، شعر، تمنای عاشق شدن، رهایی و همان ترسهایی را داشت که من داشتم: بیخانمانی، بیکاری، طرد شدگی، و گرچه او از سمت معشوق طرد شد، برای منی که هنوز تجربه عاشقانه نداشتم، ترس از نیافتن خود عشق و در خود فرو مردن، فسردن. در تمام سالهایی که گذشت هر بار هامون را نگاه کردم معنایی برای آن یافتم. گاه دلم برای مهشید هم میسوخت که تنها مانده بود و عشق برایش آن پاسخی را که میخواست نداده بود یا اصلا نمیدانست عاشق بوده یا نه.

 ولی مهشید ربطی به من نداشت؛ کسی که برای خرید همه چیز پول دارد و هر اثر هنری که خلق کند برایش بازار ایجاد میشود، چیزی نبود که بتوانم دغدغه‌اش را هنر بدانم یا اصلا آن کارها را هنر بدانم. من با کسی که رنج نداشتن را تجربه نکرده و از اینروست که توان درک دیگری را از دست میدهد، کاری نداشتم. هامون بود که مساله من بود. چهره ازلی عشق، شور، جوانی، سرکشی با آن صدای بم خسرو شکیبایی که آفریده شده بود برای خواندن شعر و یادم افتاد به چند سال بعد از هامون، وقتی که کاست «نامه‌ها»ی سید علی صالحی شاعر با صدای خسرو شکیبایی بیرون آمد و انگار همه ما آن سال ناگهان عاشق شدیم. عشق ما در صدای شکیبایی با کلمات نرم شاعر تبلور یافت، بلورین شد و شکفت. در کوچه‌های خزان زده شهرهایمان، دست در دست معشوقهایی که ناگهان متولد شده بودند، زمزمه میکردیم: «نامه‌ام بايد کوتاه باشد ساده باشد بی‌حرفی از ابهام و آينه، از نو برايت می‌نويسم حال همه‌ی ما خوب است اما تو باور نکن!» انگار حمید هامون بود که عاشق همه ما شده بود و صالحی شاعر را یافته بود و با هم جفت و جور شده بودند تا آرامش را پس از طوفان آن سالها به دستهایمان بیاورند.


با دیدن هامون، دلتنگ خسرو شکیبایی میشوم، دلتنگ آن صدا و دلتنگ کسی که در آن فیلم بود و در زندگیش بود و بعد کارگردان مهرجویی که وقتی از فیلم حرف میزند هنوز فاجعه قتل از خوابهایش نگذشته است و از هنرپیشه محبوبش حرف میزند که خسرو مهربان بود، حرفه‌ای بود، خوشفکر بود، خوش تیپ بود و همه چیز تمام بود و چطور میشد به جای او کس دیگری را برای بازی در نقش هامون پیدا کرد همان اندازه روشنفکر؟ خسرو خود هامون بود و هامون خود خود سرگشتگی ما و کارگردانی که در شبی فجیع، هولناکترین تجربه زندگیش را پس پشت گذاشت.