زنان آوانگارد در منازعه حجاب در ایران معاصر


نزدیک به دو قرن است که موضوع حجاب در ایران جنجال برانگیز است. جدال بین سنت و مدرنیته بیش از همه خود را در دعوای بین مدافعان حجاب حجاب اجباری از یک سو و مدافعان آزادی پوشش از سوی دیگر نمود داده است. طبق معمول در یک سوی این جدال روحانیون سنت‌گرا هستند و در دیگر سوی زنان و دختران و حتی مردان آزادی‌خواه که معتقدند راه رهایی جامعه از ارتجاع و سنت‌های پاگیر و مسیر ترقی و پیشرفت با آزادی و رهایی زنان ارتباطی وثیق دارد.


نمی‌توان از جامعه‌ای آزاد و مترقی سخن گفت اما نیمی از جامعه را در بند و استثمار نگه داشت. حجاب اجباری پاشنه آشیل دولت دینی و فرومایه‌ترین نماد سلطه دولت بر خصوصی‌ترین بخش‌های زندگی مردم است. دفاع از آزادی پوشش درکانون گفتمان آزادی در ایران جای دارد.


فاطمه یا ام سلمه برغانی که اینک او را با نام طاهره قره‌العین می‌شناسند گویا نخستین زنی است که «حجاب از روی برگرفته» است. کنت دوگوبینو در توصیفی که از گردهمایی هشتاد و دو تن از زنان بابیه ارائه می‌دهد می‌نویسد:


    «طاهره با لباسی فاخر وارد باغ شد و بی‌حجاب بالای تخت رفت و چهار زانو نشست تا سخنرانی کند که همهمه بین حاضران افتاد. چند تن بلند شده رفتند. عده‌ای اعتراض‌کنان سر به زیر عباده بردند تا چشمان‌شان با دیدن روی و موی طاهره که او را مقدس می‌دانستند به گناه آلوده نشود.»

البته گزارش‌های دیگر نشان می‌دهد که طاهره کشف حجاب را قبلاً در کربلا انجام داده بود. و در همانجا بود که بعد از درگذشت مرادش، سید کاظم رشتی، نخست از پس پرده و سپس رودررو و بی‌روبنده با شاگردان سخن می‌گفته است.

دومین زنی که در تاریخ کشف حجاب به نامش برمی‌خوریم ماه تابان خانم، معروف به فخرالسلطنه، یکی از دختران فتحعلیشاه قاجار و همسر میرزا حسین خان سپهسالار، وزیر باتدبیر و اصلاح طلب ناصرالدین شاه است که محمدحسین خان اعتماد السلطنه درباره‌اش چنین نوشته است:


    «در مسالک هنر و کمال، صاحب همت و اقدام گردید. خواند و نوشت و دانشمند هنری گشت. مکارم اخلاق آموخت و چراغ هوش و ذکا برافروخت. نفایس هنر و فنون ایران و فرنگ بدانست و آنچه خواست توانست.»

در کنار او تاج‌السلطنه دختر ناصرالدین شاه هم بود که گویا نخستین زن درباری است که حجاب را کنار نهاد و از آزادی پوشش زنان دفاع کرد. از حق نگذریم در همان سالها نجفقلی میرزا و رضاقلی میرزا قاجار از نوادگان فتحعلیشاه قاجار در کتاب «رموز السیاحه» که چکیده آن با نام «سفرنامه رضاقلی میرزا» در دست است درباره ساختار پارلمانی انگلیس و آزاد بودن زنان اروپایی را از حجاب ستوده بودند و در این کتاب خواهان آزادی زنان از قید و بند حجاب شده بودند.


بی‌بی خانم استرآبادی یازده سال پیش از مشروطه در کتاب «معایب الرجال» پرخاش‌گویان می‌نویسد:


    «ما زنان از کار و کسب معرفت دورمانده‌ایم. کارمان فقط با صدمات و زحمات به خانه‌داری و بچه‌داری می‌گذرد.» بی‌بی خانم نه تنها حجاب را به شدت زیر سوال می‌برد بلکه خواهان برچیده شدن استثمار زنان می‌شود. فاضل خان گروسی نویسنده کتاب «انجمن خاقان» درباره‌اش می‌گوید او خوش منظر، عشوه گر، شیطانه، فتانه، مردانه پوش، پیمانه نوش و با یک عالمه ناز و آتش انداز خرمن پیر و جوان بود». معلوم است که بدجوری دل مردان را برده است و آتش بر دل و جانشان نهاده است.

که البته سخنان او را سال‌ها بعد سردار مریم بختیاری خواهر ناتنی علیقلی خان سردار اسعد و نجفقلی خان صمصام‌السلطنه پی می‌گیرد می‌نویسد:


    «می‌گویند زن باید خودش را مثل بادمجان بکند و در کوچه راه برود و خدا می‌داند تمام اخلاق زن‌های اسلامی برای همین روگرفت فاسد شده است. اکنون در تهرانم. دو روز قبل با چادر رفتم مغازه‌ای در خیابان لاله‌زار دیدم درون یک مغازه چارقدفروشی خیلی اشیا طلا و جواهر زیر آیینه گذاشته‌اند به صاحب مغازه گفتم: اینها مال فروش است. جواب داد خیر! اینها را خانم‌ها گرو چارقد تور گذاشته‌اند. دنیایی افسوس خوردم به بدبختی ملت بیچاره ایران که اینقدر بی‌علم و بدبخت می‌باشد… امروز زنان اروپایی در تمام اداره‌جات دولتی و ملتی مقام بزرگی را دارا شده‌اند و کرسی وکالت را اشغال نموده‌اند اما ما زنان ایران ابدا از عالم انسانیت خارجیم.»

در کنار این زنان البته نویسندگان نواندیش پیش از مشروطه هم که در شهرهای قفقاز و عثمانی می‌زیسته‌اند درباره حق آزادی پوشش زنان و رهایی از بند حجاب سخن‌ها گفته‌اند. در این میان می‌توان به فتحعلی آخوندزاده اشاره کرد که از نخستین مردانی است که مکتوب و منطقی به ستیز به حجاب برمی‌خیزد. در مکتوبات کمال‌الدوله که چهل سال پیش از فرمان مشروطه نگاشته است به حجاب تاخته است و در نامه‌ای به میرزا یوسف خان مستشارالدوله تبریزی نویسنده کتاب «یک کلمه» حجاب را «حبس ابدی زنان» و «مهم‌ترین اسباب گرفتاری ایشان» می‌داند.


علاوه بر آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی هم سال‌ها پیش از مشروطه در کتاب «هشت بهشت» و همین‌طور «صد خطابه» نوشت که «تمام کلام پیامبر برای تادیب و تربیت یک ملت وحشی و بربر است و احکامی مانند غسل و طهارت یا قصه حجاب و عصمت را نمی‌‌توان درباره ایران به کار گرفت».


چند سالی بعد از او علی‌اکبر طاهرزاده معروف به صابر در سروده‌ای به نام «ای داد و بیداد اردبیل» از زبان یک مرد اردبیلی که پس از رفتن به باکو و دیدن زنان بی‌حجاب در شگفت شده بود سخن گفت که چرا سالیان دراز خود را از دیدن این همه زیبایی محروم کرده بود. و البته میرزا جلیل قلی‌زاده که در شماره‌های مکرر ملانصرالدین از آزادی حجاب می‌نویسد و تا آنجا پیش می‌رود که ملایان مرتجع حکم تکفیرش را صادر می‌کنند و خود او می‌گوید:


    «دوستانم نصیحتم کردند که در کوچه و بازار آفتابی نشوم چون ملایان حکم قتلم را صادر کرده بودند.»

شش سال پیش از مشروطه نوبت به میرزا یوسف خان اعتصام‌الملک پدر پروین اعتصامی می‌رسد که با ترجمه کتاب «تحریر المراه» یا رهایی زنان قاسم امین نویسنده و روشنفکر مصری، که از بنیانگذاران دانشگاه قاهره بود توانست بحث آزادی حجاب را دوباره سر زبان‌ها بیندازد اما فشارها بر او آنقدر زیاد بود که مجبور شد نام کتاب را به «تربیت نسوان» تغییر دهد. دهخدا او را «پدر آموزش زنان و جنبش آزادی زنان» می‌داند. و طالبوف تبریزی در نامه‌ای به میرزا یوسف خان می‌نویسد:


    «در آینده که زنان ایرانی دعوی تسویه و برابری حقوق خود را با نطق‌های فصیح و کلمات جامع اثبات می‌کنند از تو به نیکی یاد خواهند کرد.»

می‌رسیم به دو سال پیش از مشروطه که میرزا حسین خان عدالت از رهبران بزرگ جنبش آزادی در تبریز از راه می‌رسد. در شماره چهارم نشریه ترکی خود «صحبت» در نوشتاری با نام «کج گبورگه-ایری قابرقا» یا دنده چپ به افسانه آفرینش زن از دنده چپ مرد حمله می‌کند و حجاب را به شدت به نقد می‌کشد که البته نتیجه مشخص است. نشریه با تحریک روحانیون به دست انجمن تبریز بسته می‌شود.


با فرارسیدن جنبش مشروطه‌خواهی مسئله آموزش دختران و بازگشایی مدارس دخترانه در کانون توجه قرار می‌گیرد. زمزمه‌ها برای آموزش دختران، آزادی حجاب و بیزاری از ازدواج زودهنگام دختران در همان سال‌ها مورد توجه زنان و مردان آزادی‌خواه قرار می‌گیرد. در واکنش به همین ازدواج‌های اجباری همین بس که ملک‌زاده خانم(عزت الدوله) تنها خواهر تنی ناصرالدین شاه اشاره می‌کند که در سیزده سالگی به ازدواج میرزا تقی خان امیرکبیر درمی‌آید که در همان زمان بیش از پنجاه سال سن داشت. پس از کشته شدن امیرکبیر هنوز در سوگ شوهرش سیاه‌پوش بود که او را به اجبار به عقد میرزا آقاخان نوری درمی‌آورند که خود قاتل همسرش بود و بعد سه بار دیگر او را شوهر دادند. در واکنش به این وضعیت غم‌انگیز است که می‌نویسد:


    «گویا کمینه جزو اسباب‌بازی سلطنت و صدارتم که هر کس صدراعظم می‌شود من باید درخانه او زندگی کنم. اگر این زندگی خواهر شاه صاحبقران باشد وای بر سرنوشت زنان دیگر که شکوه و گلایه‌شان به گوش کسی نمی‌‌رسد و هیچ فریادرسی ندارند.»

پس از مشروطه هم کوشش زنان برای دستیابی به حقوق اولیه‌شان با مخالفت مرتجعان روبرو می‌شوند. تصور کنید در همان زمان مشروطه آیت‌الله نایینی که خود طرفدار مشروطه بود در باب آزادی زنان و برگرفتن روبنده از سیمای‌شان آن را امری بی‌ربط می‌داند و اعلام می‌کند که جانبازی عقلا و دانایان و غیرتمندان برای رسیدن به مشروطه برای فرستادن نوامیس خود بی‌حجاب به بازار و تسویه و برابری با یهود و نصاری نبود.


درک نایینی از آزادی کاملاً تقلیل‌گرایانه است. آزادی تا آنجا که مسلمات شرع مبین اسلام زیر سوال نرود. و زنان در آن کماکان عورت مرد تلقی شوند و به کار اصلی‌شان آشپزی و بچه‌داری بپردازند. بی‌سبب نیست با برآمدن روحانیون و مطرح شدن‌شان در جامعه در زمان مشروطه این بار با صراحت بیشتری به مصاف زنان و خواسته‌های آزادی‌خواهانه نسوان وطن می‌روند. هر نوع تلاش زنان را با انگ بی‌عفتی و بی‌حجابی محکوم می‌کنند.


نخستین انجمن زنانه پس از فرمان مشروطیت را علویه خانم، همسر میرزا حسن رشدیه، پدر آموزش نوین ایران، یک ماه پس از فرمان در خانه محسن خان نطنزی در تهران بنا می‌کنند. انگیزه این انجمن پرورش دختران و پدید آوردن مشارکت هرچه بیشتر زنان در امور اجتماعی بود. اما دولت مشروطه با تحریک روحانیت وقت این انجمن را بست.


البته همانطور که اشاره شد نخستین مدرسه دخترانه پس از فرمان مشروطه را بی‌بی خانم استرابادی با نام مدرسه دوشیزگان در همان سال فرمان مشروطه به راه انداخت که بلافاصله با مخالفت شدید و فتوای شیخ فضل‌الله نوری مواجه شد که نوشته بود:

    «اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه‌خانه‌ها و افتتاح مدرسه تربیت نسوان همه کفرآمیزند» و سید علی شوشتری دیگر آخوند مخالف تربیت زنان نوشت: «وای به حال مملکت مسلمانی که مدرسه دخترانه درآن باشد».

اما بی‌بی خانم هم ساکت ننشست در پاسخ به روحانیون مرتجع نوشت:


    «بر مدیران رتق و فتق امور واجب است که در این هنگام درخت سعادت ابدی در باغ مراد ملت بنشانند و اساس ترقی و پیشرفت این مملکت را بر پایه استوار نهند و به تربیت نسوان بپردازند. اگر غربیان و دیگر ملل به ترقی عالیه دست یافتند برای این است که زن‌هایشان را تربیت کردند. ملت ایران زودتر ازملت ژاپون با اروپا مراوده کرد چرا مثل آنها ترقیات عصر جدید را فرانگرفت؟ همه به واسطه این نکته است که زنان فرنگی به واسطه علم معنای هیات اجتماعیه را می‌فهمند ولی زن‌های مسلمان جز کینه‌ورزی با یکدیگر، تربیت کودکان به مقتضای سلیقه خود چیز دیگری نمی‌‌دانند. وقتی که آموزگاران و مربیان اولیه اطفال را تربیت نکنند جوانان و پیران و مردان با تدبیر نخواهیم داشت.»

پس از بی‌بی، سه سال بعد از مشروطه طوبی رشدیه دختر میرزا حسن رشدیه، با پشتیبانی پدر و مادرش دبستان پرورش را با ۱۷ شاگرد در بخشی از منزلش به راه انداخت که فراشان دولت مظفرالدین شاه به تحریک علما تابلوی آن را پایین کشیدند و دبستان را بستند.


۳۳ سال و اندی بعد از فرمان مشروطه شماره ۷۹ نشریه شرق در ۱۷ فروردین ۱۲۸۹ گزارش می‌دهد که نخستین گاردن‌پارتی تاریخ ایران به همت انجمن مخدرات وطن در پارک اتابک برگزارشده است که این مهمانی که بیشتر زنانش از میان ارمنیان بودند با تکفیر و حمله روحانیون مواجه می‌شود. تازه این انجمن با پشتیبانی بسیاری از زنان بلندپایه بود و ریاست آن هم با آغابیگم دختر یکی از برجسته‌ترین روحانیون نواندیش میرزا‌هادی نجم‌آبادی بود که چند سال پیش درگذشته بود.


اگر دربار از یک سو و روحانیون مرتجع از سوی دیگر دست به دست هم داده بودند تا مانع تحصیل و ترقی زنان و دختران ایرانی باشند در سوی دیگر زنان و روشنفکران ترقی خواه پی برده بودند که بدون آموزش و تربیت و تحصیل زنان ایران رویای پیشرفت و ترقی وهمی بیش نخواهد بود. هرچه آخوندها انگ می‌زدند بازهم زنان و دختران آزاداندیشی پیدا می‌شدند که بیرق مبارزه را برافرازند و در برابر ارتجاع سرخم نکنند. البته در این راه به ابتکارعمل‌های جالبی هم دست می‌زدند که یک نمونه آن ابتکارعمل طوبی آزموده بود. که دبستان «ناموس» را بنیاد نهاد. برای اینکه مخالفت روحانیون را برنیانگیزد روضه و مداحی و قران‌خوانی را هم در برنامه درسی گنجاند کار ناموس چنان بالا گرفت که نزدیک به ۳۴۰۰ دانش آموز در آن درس می‌خواندند که بعدها همگی جزو زنان مخالف حجاب شدند و در جنبش بیداری زنان نقشی کلیدی ایفا نمودند.


یکی دیگر از زنان ترقی‌خواه ماهرخ گوهرشناس، دختر میرزا جعفرخان از بازرگانان بنام تهران، گشایش دبستان «ترقی بنات» را در خیابان ظهیرالدوله، دو سال از شوهرش میرزا محمدباقر تاجر پنهان کرده بود و وقتی شوهرش از راز او باخبر شد فریاد برآورد که پاسخ پدرت را در آن دنیا از این بی‌دینی و بی‌عفتی تو چگونه بدهم؟


دکتر قدسیه حجازی نخستین زن وکیل دادگستری آموزش خویش را در همین ترقی بنات آغاز کرد. بعدها ماهرخ امیر صحی آموزشگاه دخترانه تربیت نسوان را بنیاد نهاد که همسرش میرزا اسدالله مجتهد بود. خانم دره المعالی دختر پزشک ناصرالدین شاه پایه‌گذار نخستین دبیرستان دخترانه در تهران است. هم اوست که همراه ندیم الملوک سیگاردان و گلدان نقره‌ای را به پاس سروده‌های حجاب‌ستیزانه ایرج میرزا برای او فرستادند. سروده ایرج میرزا به نام دو هدیه درباره این دو زن است. ایرج میرزا ایشان را زنانی می‌داند که «دست شهامت از آستین بیرون آورده‌اند تا بردرند پرده جهل از رخ بنات».


پانزده سال پس از گشایش نخستین دبستان دخترانه در سرشماری ۱۳۰۱ خورشیدی شمار محصلان مسلمان ذکور و اناث تهران را ۱۴۱۳۰ نفر برآورد کرده‌اند که از این شمار ۴۲۲۶ تن دانش آموزان آموزشگاه‌های دخترانه بودند.


در کنار همه اینها پیشگامان روزنامه‌نگاری زنان هم در کانون مبارزه با حجاب بودند. خانم دکتر سمیه کحال جدیدالاسلام همدانی نشریه دانش نخستین نشریه زنان را دو سال پس از فرمان مشروطه منتشر می‌کند. بعد مریم عمید سمنانی معروف به مزین‌السلطنه با پشتیبانی پدرش میرزا سید رضی رئیس الاطبا، پزشک قشون ناصرالدین شاه، نشریه شکوفه دومین نشریه زنان را منتشر می‌کند. که با خرافه‌پرستی و اعتقاد به موهومات و بی‌سوادی زنان مبارزه می‌کند. در شماره هفتم نشریه شکوفه خانم عمید سمنانی با حمله به روحانیت می‌نویسد:


    «زناشویی ایرانی‌ها زناشویی نیست بلکه مرده شویی است. و زن و شوهری اجباری است. پس از اینکه مجلس دوم نیز پذیرای شرکت زنان در انتخابات نشد شکوفه در سال ۱۲۹۲ فهرستی از دوازده زن را منتشر می‌کند و از مردان می‌خواهد اگر واقعا آزادی خواه‌اند به این زنان رای بدهند.»

اما نشریه او هم به جرم مساوات‌طلبی توقیف شد. بعد از این نشریه‌ها یعنی دانش و شکوفه نشریه زبان زنان بود که در اصفهان منتشر شد. حملات این نشریه چنان گزنده و تلخ بود که به قول صدیقه دولت‌آبادی بارها تکفیر شدند. که بعد از دو سال در نتیجه اعتراض روحانیون بسته شد. در واکنش به یورش وحشیانه به دفتر این نشریه سردبیر چنین نوشت:


    «ما را عشق وطن، ما را آرزوی پرورش مشروطیت ایران و ما را افتخار خدمت در نگهداری استقلال با معنی ایران به میدان معارف دواند. ما برای رستگاری ملت از روزگار تاریک و برای نجات خواهران بینوای خود و برای یاری وطن قلم به دست گرفتیم ما از کشته شدن باک نداریم و بلکه به فدا شدن در راه وطن و ملت آزاد خود افتخار می‌کنیم.»

پس از دانش و شکوفه و زبان زنان، این‌بار نوبت نامه بانوان بود که درسال ۱۲۹۹ با پیام بیداری و رستگاری زنان بی‌چاره و ستمکش پا به میدان نهاد که تنها پس از دو روز و بعد از دومین شماره توقیف شد. انگیزه توقف هم آن بود که خانم شهناز آزاد دختر میرزا حسن رشدیه در شماره نخست آن از جمله به «کفن سیاه» پرداخت و نوشت که «حجاب خرافه و موهومات و حصار سنت جلو دیدگان زنان و مردان را در این کشور سد کرده است.


او در کنار همسر روشن‌اندیش خود ابولقاسم آزاد مراغه‌ای به راستی از گوهرهای نایاب مدرنیته ایرانی بودند. ابولقاسم آزاد مراغه‌ای فرزند میرزا محمد ثقه‌الاسلام از مجتهدین آذربایجان بود و خود نیز پس از تحصیلات حوزوی با رخت ملایی به ایران بازگشت و به جای دنبال کردن اجتهاد راهی خارج شد و به روزنامه‌نگاری پرداخت. و خود نخستین روزنامه پارسی‌نویس را به نام نامه پارسی در سال ۱۲۹۵ منتشر کرد. وی می‌نویسد:


    «در آغاز جنگ جهانگیر اول به ایران برگشته با دختر نوشین روان حاج میرزا حسن رشدیه بنیانگذار آموزشگاه‌های جدید در ایران ازدواج کردم و در نخستین روز به وی گفتم که شما نباید از مردان رو بگیرید و باید برای رفع و آزادی زنان از کفن سیاه اقدامات کنیم. همسرم در پاسخ گفت: اغلب و اکثر ملت و زمامداران و پیشوایان ایران کاملاً مخالف این مرام هستند و ما را تکفیر و واجب‌القتل خوانده‌اند. از هیچ آزاری دریغ نخواهند کرد. جواب دادم با احتیاط و تدبیر لازمه به مقصود می‌رسیم.»

جالب این که این شهناز آزاد یکی از دو دختر حسن رشدیه از همسر دوم او علویه خانم است که پدر برای آموزش آنها سرشان را تراشید و رخت پسرانه برتن‌شان کرد تا بتوانند به آموزشگاه او بروند.


در همان حال که شهناز آزاد سردبیری نامه بانوان را در تهران و صدیقه دولت‌آبادی زبان زنان را در اصفهان منتشر می‌کردند در مشهد فرخ‌دین پارسا و همسرش فخرآفاق پارسا دو هفته نامه «جهان زنان» را منتشر می‌کنند که بیش از چهار شماره منتشر نشد چون انتشار آن را مغایر با شرع مبین اسلام دانسته و خواهان مجازت موسس و ناشر مجله شدند. روزنامه بسته شد و به دستور قوام‌السلطنه فخرآفاق پارسا که ۲۵ ساله بود همراه همسرش از تهران تبعید شدند.


همسو با مدارس و آموزشگاه‌ها و نشریات زنانه، باید بر تلاش‌های انجمن زنان نیز توجه نمود. در دوران جنبش مشروطه و سال‌های پس از آن شاهد پدیداری انجمن حریت نسوان، آزادی زنان، انجمن مخدرات وطن، و شرکت خواتین اصفهان هستیم که هر یک جایگاه بلندی در چالش آزادی‌خواهی زنان داشتند و درمیان اینها «جمعیت نسوان وطن‌خواه» که پایه‌گذاران آن گروهی از زنان سرشناس و کنشگر ایرانی بودند نقش فعالی ایفا می‌کند.


محترم اسکندری این بانوی ۲۷ ساله دختر محمدعلی میرزا اسکندری(شاهزاده علیخان) نقش بسیار کلیدی در مبارزه زنان با عقب ماندگی دارد. در کنار محترم اسکندری، مستوره افشار فرزند جمشید افشار بکشلو (مجدالسلطنه) بعد از درگذشت محترم اسکندری ریاست انجمن نسوان وطن‌خواه را برعهده می‌گیرد. از دیگر اعضای انجمن فخرآفاق پارسا، شهناز رشدیه، فخرعظمی ارغون(فخرعادل خلعتبری)، مادر سیمین بهبهانی بودند. فخرعظمی ارغون در واکنش به سرکوب زنان و خواست آزادی خواهانه آنهاست که می‌سراید:


صبا ز قول من این نکته را بپرس از مرد
چرا ضعیفه در آن ملک نام من باشد؟
اگر ضعیفه منم از چه رو به عهده من
وظیفه پرورش مرد پیلتن باشد؟


اما در برابر موج آزادی‌خواهی این زنان مبارز، روحانیون و منبری‌ها و هواداران سنتی و مرتجع‌شان هم بیکار نبودند. وقتی نورالهدی منگنه پیشنهاد داد در منزل ایشان نمایشی در انجمن نسوان وطن‌خواه اجرا شود میرزا عبدالله واعظ از یاران نزدیک شیخ فضل‌الله نوری به خانه‌اش یورش بردند و خانه ایشان به این بهانه که مرکز بی‌حجابی و بی‌عفتی شده غارت می‌شود.


در سال ۱۳۰۶ شهناز رشدیه و همسرش ابولقاسم آزاد در معیت گروه دیگری از نواندیشان انجمن کشف حجاب را بنیاد نهادند که با یورش شهربانی و شوهران غیرتی شرکت کنندگان بازداشت شدند. گزارش روزنامه دیلی تلگراف به مورخه سوم ژوئن ۱۹۲۷ دراین مورد جالب است که نوشته است در این نشست و اجتماع زنان علیه بی‌سوادی و عقب‌افتادگی زنان اعتراض داشتند اما با تحریک روحانیون تجمع‌شان با سرکوب و بازداشت همراه شد.


سعید نفیسی در خاطرات خود اشاره می‌کند که در سال ۱۳۰۲ شهربانی تهران مردان را مجبور می‌کرد که از یک پیاده‌رو و زنان را وامی‌داشت که از پیاده رو دیگر بروند. در خیابانها زنی نبود که چادری سیاه سراپای او را از فرق سر تا مچ پا نپوشانده باشد. مضحک‌تر اینکه رئیس نظمیه سوئدی بود یعنی از کشوری آمده بود که آزادی‌خواه‌ترین کشور جهان بود. جمعیت نسوان وطن‌خواه در چنین وضعیتی شکل گرفته بود.


روحانیون مرتجع چنان عرصه را بر زنان و آزادی خواهان تنگ کرده بودند که خود شاه نیز از اعتراض‌شان در امان نبود. در شب نوروز سال ۱۳۰۶ وقتی رضا شاه به همراه همسر و دو دخترش در یکی از غرفه‌های رواق ایوان آیینه آستانه حضرت معصومه حضور یافت شیخ محمد بافقی به علت حجاب ناکافی همسر رضاشاه به زنان دستور داد از حرم بیرون بروند و البته رضاشاه نیز شتابان به قم رفته و شیخ محمدبافقی را زیر کتک و لگد گرفت و تبعیدش نمود که تا دیگر پا را از عبایش درازتر نکند. یکسال بعد بود که امان‌الله خان پادشاه افغانستان و همسر بی‌حجابش ثریا به ایران آمدند بار دیگر اعتراض روحانیون را برانگیخت اما این‌بار کسی کتک نخورد.

هرچه روحانیون عرض‌اندام می‌کردند زنان آزادی‌خواه هم کم نمی‌‌آوردند. سال ۱۳۰۶ پیکره‌ای از دوازده تن از زنان عضو انجمن نسوان وطن‌خواه بدون حجاب رسمی و در لباس‌هایی کاملاً اروپایی ساخته می‌شود. اما متاسفانه نشریه این انجمن پس از یازده شماره بسته شد. تا سال ۱۳۰۸ بی‌پروایی و شجاعت زنان ایرانی در برخورد با حجاب اجباری به جایی رسید که دوماه نامه «عالم نسوان» هم به زن روز و اطلاعات بانوان افزوده شد. در شماره دوم سال دهم که در اسفند ماه ۱۳۰۸ منتشر شده است در نشریه عالم نسوان (نشریه مدرسه عالی دخترانه آمریکایی که از شهریور ۱۲۹۹ منتشر می‌شد) چنین می‌خوانیم:


    «ای خواهران محترمه و برادران من، ما از تازیان وحشی گذرانده ایم. اگر آنها یک مرتبه دخترهایشان را زنده بگور می‌بردند شما روزی هزار مرتبه آنها را می‌کشید شما دمی ما را به حال خود نمی‌‌گذارید. قرنهاست که ما را علاوه بر شداید و زحمات طاقت فرسا زنده زنده کفن کرده اید؛آن هم چه کفنی! کفن سیاهی که حتی حیوانات وحشی هم از هیبت دیدار آن وحشت کرده و فرار می‌کنند! چرا ازیک دختر جوانی که با پسری طرح دوستی می‌ریزد جلوگیری می‌کنید و می‌خواهید او را بکشید و می‌گویید این کارها را دخترنباید بکند! مگر دختر آدم نیست؟مگر دختر نمی‌‌خواهد زندگی کند؟»

این ستیز و منازعه زنان و روشنفکرانی که حامی آزادی و ترقی نسوان وطن بودند با روحانیت که خواهان محدود سازی زنان به کنج و پستوی خانه بود سالهای سال ادامه یافت تا اینکه با مبارزه پیگرانه و سرسختانه زنان توانستند قانون کشف حجاب را به مجلس شورای ملی ببرند و آن را به تصویب برسانند. پس از تصویب آن در مجلس شورای ملی است که رضا شاه با صدای بلند خواهان آزادی زنان از قید و بند حجاب می‌شود تا به مثابه نیمی از جامعه با اخذ تحصیلات و کسب علوم بتوانند نسل‌های آینده را در دامان عفیف و پاک خود پرورش دهند.


این مبارزه ادامه می‌یابد تا اینکه انقلاب ۵۷ که چیزی جز تبلور اندیشه‌های شیخ فضل الله نوری نبود بار دیگر زنان را به پستوهای خانه‌ها پس می‌راند. اما سرسختی زنان و پیکارشان با موانع رشد و ترقی زنان مانع از آن می‌شود که حاکمیت دین‌سالار بتواند تمام تمنیات و خواسته‌های نابخردانه و زن‌ستیزانه را به مرحله اجرا بگذارد.


جنبش زن، زندگی، آزادی اینک تداوم همان صداهای بارز و برجسته زنان ایرانی است که می‌خواهند شانه به شانه مردان خویش در ساخت و پرداخت زندگی و کشورشان مشارکت داشته باشند. شاید یادآوری جمله مارکس که بزرگی یک جامعه را باید از احترام آن جامعه به زنانش سنجید عاری از هوده نباشد و نیز این نکته به یاد ماندنی که ستیز با زن، ستیز با زندگی هم هست چرا که این دو از یک ریشه‌اند.


باید پذیرفت و اقرار کرد که امروزه آزادی ایران از مسیر آزادی زنان ایران می‌گذرد. بدون تحقق این تسویه و مساوات، بدون پاسداشت کرامت و حقوق بدیهی و طبیعی زنان نمی‌‌توان از آینده‌ای آزاد و سزاوار ستایش سخن گفت. به‌راستی که شعار زن، زندگی و آزادی چکیده‌ترین و فشرده‌ترین شکل تجلی شعور اجتماعی ماست. آن را محقق کنیم.


قربان عباسی _ ایران امروز