در رشت قشنگم!


صوفیا نصرالهی


مامان گفت عکس‌هات چه خوب شده…چه آبرومند افتادی و البته خودش هم متعجب بود از حرفش چون من تهران هم همین لباس‌ها را تنم میکنم…دامن پاییزه و شومیز رنگی و روسری ترکمن روی شانه‌ها…فقط خب تهران لعنتی باران نمی‌آید که چتر رنگی دستم بگیرم…اما اینجا بنظرشان لباس‌هایم شبیه کولی‌هاست.


چتر قبلی‌ام را دو سال پیش که رفته بودم ماتروشکا زیر باران سیل‌آسا که با بچه‌ها رفته بودیم قدم بزنیم دادم به صادق. آن روز روسری ترکمن بنفش داشتم…کفری شده بودم از چتر قهوه‌ای که از سر ناچاری خریده بودم و گفتم این به درد نمیخوره بندازینش تو کیفم. صادق گفت چتره دیگه. باید جلوی بارون رو بگیره. گفتم نمیخوام. مال تو پس من با همین شال ترکمن خوبم. این چتر را ولی دوست دارم. پر از رنگ و زندگی است که به رشت می‌آید. رشت که شهر سبز و نارنجی است. طیف‌های مختلف سبز. نارنجی پرتقال و نارنگی و نارنج. از آسمان سیل می‌بارید اما اگر قرار باشد به حکم وارش در رشت (به قول فرهاد در دنیای تو ساعت چند است؟) زندگی را تعطیل کنید که نمی‌شود. این شد که چترم را برداشتم و زدم بیرون که بروم خانه میرزا کوچک خان. هر سفر رشت یا سری به استادسرا و خانه‌اش می زنم یا سلیمان داراب و مزارش. برای من این مرد مشروطه‌خواه که بنیانگذار جمهوری در ایران بود علیرغم همه حرفهایی که درباره‌اش می‌زنند عزیز است. برای میرزا کوچک خودم را آراسته کرده بودم و دم پارک سبزه میدان از یکی از عابرین تقاضا کردم خاطره‌ روز بارانی را ثبت کند.


مامان راست می‌گوید. در کمال تعجب لباسم آبرومند است چون انگار به وصال یار میرفتم.


من در رشت قشنگم چون شهر مرا در آغوش می‌کشد. همه خیابان‌ها و آدمها. رشت و رشتی‌ها در ستایش تو دست و دلبازند. زنهایش نگاه تند به آدم ندارند و مردهایش زن‌نوازند در کلام و نگاه‌. نگاه مهربان ستایشگر آدم را زیبا می‌کند. هر سال مسئول موزه خانه میرزا یک نفر است و همه‌شان هم خوش‌صحبت و باکمالات. دفعه پیش پیرمردی بود که برایم آرزو کرد یک مرد رشتی در زندگی‌ام وارد شود. گفت مردهای رشتی فرق دارند و راست می‌گفت. اندفعه اما آقایی بود استاد دانشگاه. از روزنامه جنگل حرف زدیم و حسین خان کسمایی. نشستم و سرمقاله‌های حسین کسمایی را خواندم و خدا به سر شاهد است که از هشتاد نود درصد سرمقاله‌های همین الان ما، نکته‌دارتر بود. حرفش را رک و راست میزد و قلمش طعنه و شوخ‌طبعی هم داشت.


این عکسم را خیلی دوست دارم. خیلی صوفیاست. پر از رنگ، مصمم، دیوانه‌سری که زیر سیل از ساغریسازان تا استادسرا به عشق میرزا در خیابان‌های رشت مثل یک مادیان وحشی یورتمه می رود‌.