روز آنلاین - RoozOnline.net

بیا رفیقت برگشته

ارغوان جهان میهن


خواب بودیم که با بوی سوختگی بیدار شدیم. مامان بزرگ گفت آی بالام برو ببین مامانت کجاست بو سوختگی میاد. دویدم تو حیاط و زیرزمین، نبود. رفتم انباری ته حیاط، گفته بود عصری بریم تمیزش کنیم، دیدم نیست بوی نم زمین گلی انباری گیجم کرد. پیازها سبز شده بود یه گربه از پشت بشکه های نفت پرید بیرون هر جوری بود در را پیدا کرد و رفت.

 برگشتم تو خونه دیدم مامان بزرگم رختخوابها را جمع کرده هوا یه جوری بود انگار شبه اما نبود بارون یکریز می آمد. گفت تزول دختر تزول، نمی تونست زیاد فارسی حرف بزنه منم ترکی نمی فهمیدم اما دیدم با عجله داره جمع میکنه گفتم چی شده؟

 گفت: مامانت الان زنگ زد، خونه همسایتونه، پسرش را آوردن یه وخ به داداشت نگی ها صبر کن بذار ببینیم چه کار کنیم. همون موقع از پنجره داداش را دیدم که با دوچرخه بیست و هشتش اومد تو دالون یه عالمه نون لواش گرفته بود رو زین دوچرخه بسته بود. 

دویدم تو آشپزخونه گفتم اومد. رنگ مامان بزرگ پرید. کتری روحی بزرگی را آب کرد گذاشت رو گاز، بهروز با یه بغل نون اومد تو آشپزخونه گفت کُپل چطوری میبینی چه بارونیه؟ بوی چی میاد؟

 گفتم سماور سوخته، به مامان بزرگ گفت کتری کوچکتر هم داشتیم ها این حالا حالاها جوش نمیاد. مامان بزرگ گفت نه همین خوبه، کله قند دارید بده بشکنم.

 داداش گفت باید قند شکسته داشته باشیم چه خبره مگه هیئت میخوایم چایی بدیم؟

 مامان بزرگ گفت آی بالا سفره بیار نونها خمیر شد پشتش را کرد به داداش و هی در کتری را بر می داشت و میگذاشت، بهروز گفت: بُه‌مامان نخبر؟ گفت هچ زاد. رفت سمت نونها که بهروزم رفت گفت: چیه پس چرا عین مرغ پرکنده ای مامان کجاست؟ مامان بزرگ گفت هول نکنی ها پسرم همسایتون حالش خوب نبود مامانت رفت پیشش گفت:کی؟ پریدم گفتم خانم خوشنیت، مامان بزرگ لبش را گاز گرفت، گوشه روسریش را پیچوند دور انگشتش بهروز مکثی کرد گفت: محسن؟ 

مامان بزرگ گفت: قسمت اونم این بوده دیگه مامانت زنگ زد گفت عصر جمعیت زیاد بشه مرداشون میان خونه ما، بهروز سرش را گذاشت رو دیوار و چند تا مشت زد به دیوار، بعد دوید سمت در حیاط، منم پشت سرش، چند تا از همسایه ها را دیدیم که از ته کوچه بر می گشتند تا بهروز را دیدند سرشون را تکون دادند و زود رفتند. 

دویدیم تو حیاط، خانم خوشنیت تا بهروز را دید گفت بیا رفیقت برگشته!


بارون امروز منو یاد محسن انداخت و بهروز که یادش هیچ بهانه ای نمی خواهد.


سمت چپی برادرم بود و هست!