از پشت پنجره قدی


آوا شرقی


کتاب من زنم نوشته شیرین آذرنگ است به چاپ انتشارات نودا. این کتاب روایتگر ماجرای زنی به نام سمیرا از زبان خود او است که در رابطه با مرد زندگی اش با شکست مواجه شده، آن هم شکستی سخت از نوع خیانت، خیانت از جانب کسی که دوست خانوادگی شان بوده! اکنون سمیرا تصمیم خود را گرفته و بعد از یک سال و اندی زندگی در خانه ی مادرش جایی مستقل را هم برای کار و هم برای سکونت در اختیار دارد، در حالی که امیر تهدید کرده اگر از طلاق صرف نظر نکند، باید دوری سمیر، فرزندشان، را به جان بخرد. او برای عبور از بحران روحی که در آن گرفتار شده به درمانگر مراجعه کرده و هم چنان که زندگی اش را شرح می دهد از چیزهای دیگری هم می نویسد که حقایق جامعه و زنان را برای خواننده ترسیم می کنند


 چاییم سرد شده. چقدر خوب است که این پنجره قدی ست! یک قلپ چای سرد می نوشم و پسری را می بینم که کنار چرخ دستی اش، تا کمر در سطل زباله خم شده. دور و بر سطل پر از اشغال است. حالم دگرگون تر می شود. از صبح چندمین نفری ست که سروقت این سطل آمده اند؟ حتی آنموقع که نصاب می خواست پرده این اتاق را بزند، زنی را دیدم که در کالسکه بچه مستهلکی، کلی ات و اشغال بار می زد. همانموقع از خودم پرسیدم آیا رنج من در برابر زندگی سخت این ها ناچیز است و مسخره!نمی دانم جواب این سوال را چه کسی می داند. نکند رنج با رنج مقایسه می شود که دیگران آدم را درک نمی کنند؟ نکند… بگذریم؛


دکترم می گوید: “شاد باش… از منفی بافی دوری کن… هیچگاه نیمی خالی لیوان را نبین” لابد در مورد این پسرک و همه زباله گردها باید شکر کنیم که سطل های بزرگِ پر از آشغال در سطح شهر زیادند و این حتما یعنی دیدن نیمه پر لیوان!!


پسرک کیسه پلاستیکی ای را که بخاطر بارش باران روی سرش کشیده برمی دارد و می اندازد توی سطل و دوباره خم می شود در آن. لباس هایش خیس آب هستند. کودکان کار دلم را به درد می آورند. باران شدید می شود. ناگهان از باران – که اینقدر دوستش دارم- متنفر می شوم.


چای سرد را بدون شیرینی مزه مزه می کنم. اینها توی زباله دنبال چه چیز ارزشمندی می گردند؟ من دنبال چه می گشتم در زندگی سرتاپا مشکل با امیر… چرا خیلی زودتر از اینها تکلیفم را با او روشن نکردم؟ قبل از آنکه سمیر بدنیا بیاید؛  پیش از آنکه گـَند زندگی ام مثل بوی گند خیلی از این سطل ها بالا نزند!


پسرک کیسه بزرگی از ظرف های خالی ی ماست و دوغ و نوشابه، از سطل بیرون می کشد و همینطور که آن ها را در چرخ دستی اش می ریزد، خوراکی ای را از آن میان برداشته و سق می زند،  فارغ از آنکه کسی از پنجره ای نگاهش می کند و او باعث شده دغدغه دیگری بر حجم افکار پراکنده اش اضافه شود

.

.

درهنگامه ای گنگ و نامنتظر

می رسی به خواسته یا رویاهایی که

فکر می کردی دور و دست نیافتنی اند…

و تازه آنگاه است که درمی یابی

پس هیچ یک از آرزوهایت

آرامش، شگفتی یا شکوه قابل انتظاری نهفته نبوده

خسته ای…

 و حالا دلواپس، بر آنچه در گسترهِ ناشناخته پیش رو

انتظارت را می کشد!

تقدیم به زنان سرزمینم

با عشق